MOJAB 24

یک داستان درباره یک قانون شکن بنویس

روزی یک پسر جوان به نام محمد، که همیشه قوانین را نادیده می‌گرفت و به آن‌ها عمل نمی‌کرد، تصمیم گرفت تا به یک ماجراجویی جدید برود. او به یک جزیره دورافتاده رفت که قانونی وجود نداشت و هر کس می‌توانست هر کاری که دلش می‌خواهد انجام دهد.

محمد از این آزادی بسیار خوشحال بود و شروع به کردن کارهایی کرد که تا به حال توانسته بود انجام ندهد. او به سرقت رفت، به شرابخانه رفت و حتی با یک دختر زیبا رابطه برقرار کرد.

اما با گذشت زمان، محمد متوجه شد که این آزادی و عدم وجود قوانین باعث بی‌قانونی و بی‌نظمی شده است. هر روز دعوا و جنگ‌هایی بین مردم این جزیره برپا می‌شد و هیچ کس امنیتی نداشت.

در نهایت، محمد متوجه شد که قوانین و قواعد وجود دارند تا امنیت و نظم را حفظ کنند و از این روشنایی جدید برگشت و به خانه خود بازگشت. او دیگر قانون شکن نبود و به همه قوانین پایبند شد، زیرا فهمید که بی‌قانونی تنها به بی‌نظمی و خرابی منجر می‌شود.