MOJAB 24

یک داستان درباره یک سنگ بگو

روزی در یک جنگل دور افتاده، یک سنگ کوچک و زیبا واقع شد. این سنگ به نام "سنگ آرامش" شناخته می‌شد، زیرا هر کسی که آن را در دست می‌گرفت، احساس آرامش و صلح می‌کرد.

سنگ آرامش به خودش گفت: "من می‌توانم به دیگران کمک کنم. من می‌توانم آنها را از استرس و نگرانی نجات دهم." بنابراین، از آن روز به بعد، سنگ آرامش تلاش کرد تا به هر کسی که به آن نیاز داشت، کمک کند.

یک روز، یک پسر جوان به جنگل آمد و از استرس و نگرانی بسیاری رنج می‌برد. او به دنبال یافتن یک راه برای حل مشکلاتش بود. سنگ آرامش را در دست گرفت و فوراً احساس آرامش کرد.

پسر جوان به سنگ آرامش گفت: "تو چه کاری می‌کنی که من احساس آرامش می‌کنم؟" سنگ آرامش جواب داد: "من فقط یک سنگ هستم، اما قدرت آرامش و صلح درون هر کسی است. تنها کافی است که به داخل خود نگاه کنید و این قدرت را در خودتان پیدا کنید."

پسر جوان از این حرف‌ها الهام گرفت و شروع به تمرین روش‌های مختلف آرامش بخشیدن به خود کرد. او متوجه شد که آرامش و صلح درون خودش است و هیچ چیز خارجی نمی‌تواند آن را به او بدهد.

از آن روز به بعد، پسر جوان همیشه سنگ آرامش را در جیب خود نگه داشت و هر زمان که به آن نیاز داشت، از آن استفاده می‌کرد. او همیشه آرامش و صلح را در دل خود حفظ می‌کرد و به دیگران نیز این احساس را منتقل می‌کرد. این سنگ کوچک توانست زندگی پرمعنایی را برای پسر جوان به ارمغان آورد و او را به یک انسان آرامش‌بخش و صلح‌جو تبدیل کرد.