MOJAB 24

یک داستان درباره فرار از بیمارستان بگو

روزی یک زن جوان به نام سارا به دلیل یک حادثه جدی وارد بیمارستان شد. او به دلیل شکستگی های جدی در پاها و دست ها نیاز به عمل جراحی داشت. اما سارا از این اتفاق ناراحت بود و می خواست از بیمارستان فرار کند.

هر روز، سارا به آرزوی فرار از بیمارستان فکر می کرد. او به دلیل احساس خستگی و بی حوصلگی از زندگی در این محیط بیمارستان، تصمیم گرفت به هر طریقی که شده، از اینجا بگریزد.

در یک شب تاریک، وقتی همه پرستاران و پزشکان درگیر خدمت به بیماران بودند، سارا به دقت از اتاق خود بیرون آمد و به سرعت به سمت خروجی حرکت کرد. او توانست از نظارت های امنیتی عبور کند و به راحتی از بیمارستان خارج شود.

با این حال، سارا بعد از فرار از بیمارستان، با مشکلات جدیدی روبرو شد. او به دلیل شکستگی های جدی در پاها و دست ها نمی توانست به خونه خود برگردد و باید به دنبال کمک می رفت.

در نهایت، سارا با کمک یک شهروند خیره و محبت آمیز به بیمارستان بازگشت و عمل جراحی خود را انجام داد. او درک کرد که فرار از بشریت و مسئولیت هایش، تنها موجب مشکلات بیشتر برای او می شود و بهتر است با شجاعت و صبر به درمان خود ادامه دهد.