MOJAB 24

یک داستان درباره روح یک بوغلمون بگو

روح بوغلمونی به نام بلو، در جنگلی دور افتاده و زیبا زندگی می‌کرد. او با پرهای زرد و قهوه‌ای و چشمانی پر از شور و شوق، همیشه شاد و پرانرژی بود. بلو با دوستانش در جنگل رقصیده، آواز خوانده و بازی می‌کرد.

اما یک روز، بلو به طور اتفاقی در یک تله‌کاری گیر افتاد و به دست انسانی بی‌رحم فروخته شد. انسان بوغلمون را به یک قفس کوچک و تاریک بست و او را به یک سیرک برده.

بلو در قفس گرفتار شده بود و دیگر نمی‌توانست آزادانه پرواز کند یا با دوستانش در جنگل بازی کند. او احساس تنهایی و بی‌قراری می‌کرد و دلش برای آزادی و بازگشت به جنگل خوشبختی می‌خواست.

اما بلو تسلیم نشد و تلاش کرد تا از قفس خارج شود. با تلاش و اراده‌ی قوی، بلو به تدریج موفق شد قفس را باز کند و از سیرک فرار کند. او به سمت جنگل پرواز کرد و با دوستانش دوباره ملاقات کرد.

بلو از آن تجربه تلخ خود آموخت که آزادی یک چیز بیشتر از پرواز و پرداختن به خواسته‌های دل است. او از آن روز به بعد همیشه از آزادی خود محافظت کرد و هرگز دوباره به دست انسان‌ها تسلیم نشد. او به عنوان نمادی از اراده و تلاش برای آزادی و خوشبختی در جنگل شناخته شد و همیشه شاد و پرانرژی زندگی کرد.